-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 17:14
اگه بذاری که در هم شکستن روحتو تماشا کنم تمام راه باریک و پر پیچ و خم را به استقبالت خواهم آمد به کوبه ی درم که کوبیدی درون بیا و دنبال بوی عفونت و رد چرک را بگیر یکی از ورودی های هزار تو را ادامه بده هر کدوم وحشتناکتر و کثیفتره منم خودم تو این هزار تو گم شده ام اما تا جایی که بوی کثافتکاریهای گذشته ام بینی ام را...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 14:07
چطور می شه نیمه را برگردوند و بر سرش سوار کرد؟ من با زخمی در سرم آواز می خونم٬ چرا پادساعت گرد نمی گردی؟ شاید که بین خرت و پرتها سرانجام شی ء قابل لمسی بود. ------------------------ خار های تابیده ام را بیاورید وقت رمق بخشی به میخ های زنگ زده است
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 00:16
پیاده می ره و زیر لب زمزمه می کنه « وقتی حرف من نباشه درباره ی منه» آدمیزادی ٬ موجودی ٬ نفرینی به وسعت سیاهی سایه اش از دور به ناشناختگی ضربان قدمهای تندش و در حسرت مسیر های نیم رفته صبح تا شب گلهای گلدون٬ گلهای باغچه٬ و کلاغهای دشوار روی دیوار گذر جاسوسوار شبح گونه٬ زندگی یکنواخت نشسته و بعد شبهای خفتگی دنیا قدمهای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 16:24
مه سرد خندون اومد و زمینه را مساعد کرد تا نقطه های نورانی به خاطراتم تجاوز کنند توی شب آخرین یخبندون من از آنتن رادیویی اون بالا آویزون شدم و تاریکی مرا در آغوش کشید و پرسید: - « گرمته؟» - « گرممه پدرسگ» فرزندان پژه دوره ام کردند و پرسیدند: - « گرمته؟» - «گرممه پدرسگها» ستاره ی عشوه گر لعنتی چشمکی زد و پرسید: -...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 15:13
چند دقیقه ای دیر رسیدی چون تا همین جا بیشتر نمی ریم از این بهتر نمی شیم چون از این بدتر هم نداریم سرانجام به ثبوتم رسیدی فقط فاصله ات را نگه دار چون خلوص این ثبوت بو می دهد بوی گند می دهد سالها دفنش کرده بودند و حال این نعش بلند شده است تا ارواح بیگناه را به خاخام پیر محلشان بفروشد هر چند جمود نعشی اش او را به گدای سر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 23:30
شرطی شدم نه از نوع اول یا دوم٬ شرطی بدون شرط بدون نیاز به تقویت. سنگ رنسانس دیوانگی ام را می بینم چراغ را روشن می کنم٬ و اگر درست آموزشهایم یادم بیاید به دور خودم می دوم و دمم را گاز می گیرم آمفتامین ها را تغلیظ می کنند و پشت شیشه ی محفظه به دور می ریزند اینجوری لرزش آغازینم از نوک پام می لرزه و تا مفاهیمم را جابجا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 14:59
خدای شکلاتی را خوردم و به تاوانش روزی خدایان عبا بر دوش عصا زیر بغل به دورم جمع شدند پیشانی ام را شکفتند خدای خونین خرد را در آوردند عصایش را زیر بغلش زدند و تولدش را جشن گرفتند. فرزند حرامزاده ی من بهترین روزش را کادوپیچ به من تقدیم کرد و مجبورم کرد تا با کاغذ کادوی مجللش روزش را بجوم گوشه های نرمش را بمکم و خرد خرد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 23:57
وقتی که مطمئن شدی توی پیله ام خفه شدم این تکه ها را خورد کن و بغلم بچین٬ بذار تا با بدفرم ترینشون هارمونی داشته باشم برای تشکر دستانم را باز می کنم صورتم را سیاه می کنم و می چرخیم. شبا به مورچه هام شکر بده تا یادی کنن و بخوابن و الا میان بالای سرم و فیس فیس می کنن منو فرا می گیرن یا شاید فرادست می کشن اونوقته که وحشت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 23:48
این نوستالژیا بالا و پایین می پره ردیفها را می شمره سر چندمین سوراخ دیوار متوقف می شه اشاره می کنه و می گه اینجا برای توست بتمرگ و جزیی از این بنای فروریخته ای که خودت ساختی باش چشماشو ریز می کنه و بدخواهانه بهم چشم می دوزه بهم می گه خورشید تو تزلزلش مونده لعنتی برو تو..برو تو دیگه می رم و اون درپوشو می ذاره...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 23:05
شانه ام را تکان می دهد و می گوید بوی گناه می دهی شانه اش را تکان می دهم و می گویم: باز عینکت را فراموش کردی؟ باز گوشه های مغزت را چین انداختی؟ نزدیکتر بیا و عدسی چشمت را محدبتر کن٬ من سراپا گناهم فرزند گناهم تکانم که بدهی گناهانم جیغ می کشند شرمندگی اش را کول می کند خشمش را می گذارد تا بزرگش کنم پشت به من می کند و می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 15:59
چه هوس زده به سرم. این لکه ها را موزون کنم براشون ضرب بگیرم باد بخونه و من برقصم. آخ که چه هوس زده به سرم دوز داروهامو بالا ببرم مغزمو معاف کنم دستامو و این چرخه را بسوزونم و خفه شم ساکت شم هوس کردم باز چمدون بیخیالیمو باز کنم تک و توکها را ازش در بیارم بشورم و آویزوون کنم دست دراز کنم طوطی همسایه را دار بزنم قفسشو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 14:42
فشار درون جمجه ایم بالا رفت و بالا رفت و بالا رفت تا از سوراخهای جمجه ام سرازیر شد٬ چشم راست لوچم از حدقه بیرون افتاد و چشم چپم لجوجانه از دیدن دست برداشت صداهای پیرامونم به وزی وزی در حاشیه ی مذاکرات صداهای توی سرم تبدیل شدن. آریستا بابا چشمم را قاب گرفت تا با حماقتش گردگیریش کنه و اولین روزی که اخبار را خوب گوش داد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 14:16
کیسه را بتکون تا بفهمی جز همون صفتهایی که دیشب واست اسم بردم چیزی نمونده ته کیسه سوراخ بود جزییات با فریاد با مغز خودشونو به زمین کوبیدن کشش سوراخ خرده ریزهای تجملی را هم همون اول فراری داده بود قلوه سنگهای درشت موندن صفتهایی که حجیم تر از اون بودن که نادیده بگیریشون خودخواهتر از اون بودن که بیرون بپرن صفتهایی موندن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 13:57
غول بزرگ به خوابم اومد با اینکه بزرگ شده بودم اما نسبت همیشگی ابعادشو به من حفظ کرده بود مهربونانه روی دوش گذاشتم مهربونانه بردم. مهربونانه خوردم و مهربونانه استخوونامو تف کرد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 14:25
به سختی رفتنم میاید. این شبح خانه را دود فرا گرفته٬ گروگانگیر را با تیر زدند و بعد به زندگانی اش محکوم کردند. گروگانهای نوع سومم پر زدند و به شاخه های خشکیده و سیم ها گیر کردند و مردند. از صبح با یهوه کلنجار می رم٬با خودم٬ با ماندنم با رفتنم٬ غوطه وری بس است٬ این طناب را می برم. اگه به خوکها ایمان داری. به بازگشت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 12:39
وقتی دست عرق کردمو به در و دیوار سیاه کشیدم احساس کردم دارم محو می شم واسه ی همین محکم چنگ کشیدم انقدر که ناخنام شکست و به جای محو نشدن من از روی دیوار٬ دیوار از روی من محو نشد٬ با برادران خاکیش حفره ای شدند و منو در بر گرفتند٬ دلم می خواست پنجره اش باشم٬ اما ذهن غبار گرفته ام حداکثر می تونست پنجره ای به اعماق تاریکتر...