دراز می کشم و فرو می رم
بیشتر و بیشتر تا به عمق برسم
و شناور می مونم
آسمون با پنجه های بازش فرود میاد
از اون بالا خم می شن و بهم زل می زنن
پایین تر میان
تا لرزیدنمو ببینن
فرو می رم و قلتی می زنم٬
تسلیم می شم تا دستاشون لمسم کنه
معادلم با چشمای باز و موهای پلاستیکیش
حریص نگاهم می کنه
آغوششو باز می کنه و صدام می کنه
معذرت خواهی می کنم و چرخی می زنم
مثل اون خیلی قدیما٬ زمان فقط تپیدن
ناامید دم و دستگاهشونو دور می کنن
دور می شن تا نفرین کرختیم فرا نگیردشون
تا من باشم و گرمی سوزان پشت چشمام
که کم کم خفه ام می کنه
.............................
زندگی از نوع سوم اینجور می گذره
هذیون وار
give me a brief moment and then leave them to collapse
then you can bury me deep, mix me with rubble
crush me from within
slowly suffocate me
but first give me a brief moment
let me have a glance at what I desired what I ruined what I was deprived off
look at me
the gaps are gasping for air
opening wide
tearing apart
with black rotten soul oozing out of them
give me a brief moment
I shall burst as disgusting as you like
give me a brief moment out of this curse
I'll be back with my soul hanging from the altar
with my bones playing your favourite music
give me a brief moment
-------------------------------
مردن چه مسخره است
دیگه چیزی برای مردن نمونده
هر چیزی که می شد بپوسه٬ پوسیده
همه چیز مرده
حتی اون چیزایی که باید کرما می خوردن
یا اون چیزایی که باید فراموش می شدن
یه جوری شده که حتی نشانه های حیاتی هم به زور زنده ان
مردن چه مسخره و بی فایده است
به مسخرگی و بی فایدگی همین وضعیت کوفتی
.......... ...... ... .
اینه حکایت
آب مرده از نقطه ی تمایزم به بعد را پر کرده
نور مرده ی خسته٬ خاطراتمو می شکنه و از بینشون
آخرین قطرات رفتن را در میاره
توان اندکی که برای روز مبادایم بود
انسانهای مرده حکایت
حلقه می زنند و سرد٬ ساکت می مانند
نگاههای مرده مان٬ به هم گره می خورد
و نمودار توزیع نرمال تنفرشون عقده ای می شه
و سنگین آنها را فرو می برد
و من قدمهای ادامه دار سرخوردگی را بر می دارم
آن گوشه ی حکایت
مرگ چنگک به دست زمین را شخم می کشه
در حالیکه از مردنی که سالهاست دستش را بند کرده است٬ می گرید.
مرگ مزمن
----------------
زامبی
این منم
آغوشت را باز کن
بپذیرم تا بخیه هایمان را باز کنیم
و از این امتداد دردناک رها بشیم.
---------------
بابت junk mail ممنونم
---------------
توی قوطی جیغ بزنی
بالا بیاری
و درشو ببندی
و هر بار بیای
درشو باز کنی تا بوی تعفنش توی صورتت بزنه
و باز توش جیغ بزنی
بالا بیاری
و درشو ببندی
طنین قدمهات سرک می کشن
و منو بیدار می کنن
یاد وقتایی می افتم که آستینتو می کشیدم
بهت می گفتم می شه چند دقیقه تو باشم؟
قول می دم نفسهای مریضمو خفه کنم
روحمو دم در بکنم و آویزونش بکنم
بعد بشم تو و بعد دود بشم و برم تو چشم همه
یادته؟
حالا ببین منو
ببین بین آشغالا دفنم کردن
تا رستگار بشم ولی شاید باید
منو لوبکتومی می کردن
و منو با یه لبخند محو تو گلدون می کاشتن
تا پیچک رقصون بشم
و سنجاقکو می اوردن تا توی گوشم پچ پچ کنه
آها...طنینت داره بم می شه
باز از من با دهن کف کردم ترسیدی
باز داری می ری و اثر دوپلر رفتنت زنگ می زنه
نرو..
بیا ببین من چندتا خرت و پرت دارم
که وقتی که الجرنونو دفن کردی برای
فرزندان یتیمش اینا را ببری و بگی
اون فلانی که با فلانی نسبتی نداشت هم مرد
بیا و ژاکت مهاریمو سفت کن
بذار زجر بکشم تا تشخیصشون درست بشه
تا سادو مازوخیست با مانیک دپرشن مزمن
وقتی که گاز می گیره
سگ راضی و وفاداری باشه
بیا اینجا
و با پتکت توی سرم بزن
و بگو دیوونه خفه شو
و من هیستریک می خندم..
می خواستم حرف از آرمادیلو و پوسیدنش بزنم و این که چقدر هنوز آرمادیلوئه
اما توان یادآوری ندارم
نفسی واسه ناله های ممتد ندارم
نای چنگ زدن ندارم
درازکش روی شکمم توی این گه و کثافتا غوطه می خورم
و آرام راه پایین رو را شناور طی می کنیم
در حالیکه چشمام که به زور بازن
مثل یه سونار تموم پستی بلندی های راهو می کاون
و بدون اینکه درکشون کنن
فراموششون می کنن
می گه دست روی یه نقطه بذار
و داد بزن این منم
اما توان یادآوری ندارم
نا هم ندارم
جرات هم ندارم
نقطه ای هم ندارم
---------------------
صندلی های آمفی تاتر خالی اند
باز دروغ می گه
این بار تنهایی و مریض وار
«صندلی داغ برای بستنی داغ»
ریه هام اوردوز شدن
از این همه صعود از این همه عروج
نمی خوام به این تشنج گاه بیام
تصویرم تو وحشی گری این فریاد دراز می شه
کریه می شه و جیغ می کشه
اما می رن و به ناچار به درون هل داده می شم
------------------------------------------------
دلخوشکنکا را یکی یکی باد کردیم
و ترکوندیم
و تموم شدن
و تموم شدیم
بدجوری شانس اوردی
این من٬ مخمصه
جاده ی لگدکوبه
----------------------
لعنت
اون کوفتی٬ گه باید از درز دیوونه خونش فرار می کرد
و اون پریشون دیوونه ی کم عقل دیگه باید پیداش می کرد
تا من از پسشون بدوم
این تباهی
این گندکاری
کاش موجود بودی
پیدات می کردم
و با این نفرینت خفه ات می کردم
لعنتی
لعنتی
لعنتی
می شنوی؟؟؟؟؟؟؟
اگه قبل از اینکه اشباع شدگیم فرا بگیرتم پیدات بکنم
اونوقت قسم می خورم با هم به درک واصل می شیم