delusionally perfect? huh
I am Saturated with it
this sick satisfaction has filled my every cavity
it has explored me through out
I am left wandering in mid air
with slow pains crouching through me
getting me as high as the tide of my sickness carries me
getting me as low as I am ever
I am a wanderer, prophet of pigs within me
شکست
و فراگرفته شدم
و دور تا دورم از نفسهای چرکینم خالی شد
هویت خاک گرفته و متعفنم
را به بازوم بستم
تا در کم عمقی ام تقلا کنم
دست و پا زدم
تظاهر کردم
خندیدم
بخشیدم
تلنبار شدم
و کمرنگ عبور کردم
-----خلق می خندند
برای زودتر خلاص شدن
گاوبندی کردم
و لو رفتم
حال بدرقه ی رفتنشان می شوم
با چشمای ورقلمبیده
التماسهای هق هق وار نفسام
و به هم فشردگی معیوب صورتم
-----و خلق می خندند
آخرین چمدان به دست آویزوون صفم
با بند نافی که سر اولین درخت گیر کرده است
و تاب می خورم
نفرین وار صدا می کنم
نخهای اشتباه را می کشم
و عروسک خیمه شب بازی ام
در اخمش گره می خورد
-----و خلق می خندند
دستانم را باز می کنم و می بندم
تلاش می کنم مرده ای باشم
آویزون میون کوچ کلاغها
زیر دندانهایم دندانهایش صدا می کنند
بیدارم می کند
و می مانیم
تا دگر بار
-----و خلق می خندند
تکه های بی ربط
را می چینم و روشنش می کنم
پشتش می شینم و تا اوج یاوه گویی بی ربط می چرخم
هزارپای من
برویم
برو
------
چه می کنمم را می خارانم
و از گوشه کنارهایش سرک می کشم
آنان که کشان کشان من را به سر دیوار بردند
صبر نکردند تا پریدنم را تماشا کنند
این گوشه در آن همه چیز مغلوبه شده
همه چیز بی تقلا به دوران افتاده است
و تنها دریچه٬ گناهان کهنه اند که دیگه نخ نما شده ان
-------------------------------
صفحات را پر می کنم و دور می ریزم
تا با آنها هیولاهای تقلید شده ی ذهنم
را شستشو دهم.
پیاده می ره
و زیر لب زمزمه می کنه
« وقتی حرف من نباشه درباره ی منه»
آدمیزادی ٬ موجودی ٬ نفرینی
به وسعت سیاهی سایه اش از دور
به ناشناختگی ضربان قدمهای تندش
و در حسرت مسیر های نیم رفته
صبح تا شب گلهای گلدون٬
گلهای باغچه٬
و کلاغهای دشوار روی دیوار
گذر جاسوسوار شبح گونه٬
زندگی یکنواخت نشسته
و بعد شبهای خفتگی دنیا
قدمهای نزده اشو پرواز می کنه
پشت به نور
در حالیکه از خودش به خودش می گریزه.
------------------
بهش نهیب می زنن
و اون با گردن کجش می گه
«ببخشید که یواش می میریم»
اما انتخاب ساده ای بود
و این مجازات تردیده.
خدای شکلاتی را خوردم
و به تاوانش روزی
خدایان عبا بر دوش
عصا زیر بغل
به دورم جمع شدند
پیشانی ام را شکفتند
خدای خونین خرد را در آوردند
عصایش را زیر بغلش زدند
و تولدش را جشن گرفتند.
فرزند حرامزاده ی من
بهترین روزش را کادوپیچ به من تقدیم کرد
و مجبورم کرد تا با کاغذ کادوی مجللش
روزش را بجوم
گوشه های نرمش را بمکم
و خرد خرد تکه هایش را ببلعم
حرامزاده ٬برای حسن ختام
خورشید غروبش را بر سرم خرد کرد
و ذراتشو با تیله های دوستاش عوض کرد
حال ای خدای چروکیده دست از سرم بردار
موازنه ی این گوشه ی جهنم را بر هم می زنی
مغزم را اگر می خواهی
دقایقی دیر آمده ای٬
قلبم را اگر می خواهی
هنوز روی پیشگاه آزتکها می تپد
زندگی ام را اگر می خواهی
سراغش را از فرزند حرامزاده ام بگیر
برو و مرا با این موازنه تنها بگذار.
وقتی که مطمئن شدی توی پیله ام خفه شدم
این تکه ها را خورد کن
و بغلم بچین٬ بذار تا با بدفرم ترینشون هارمونی داشته باشم
برای تشکر
دستانم را باز می کنم
صورتم را سیاه می کنم
و می چرخیم.
شبا به مورچه هام شکر بده
تا یادی کنن و بخوابن
و الا میان بالای سرم
و فیس فیس می کنن
منو فرا می گیرن
یا شاید فرادست می کشن
اونوقته که
وحشت سیاهمو رنگ بزنن و
سقف خونه شون کنن٬
ته مایه های شعورمو تخمیر بکنن
و باهاش مست کنن
به عفونت زاییم که رسیدی
التماس دستهای آماسیده ام را
برگردون و توی قلبم فرو کن
و الا جنون جهش یافته ام بهم بر می گرده
اونوقت باز منو با ژاکت مهاری دفن خواهند کرد
وقتی مطمئن شدی توی پیله ام مردم
با دری وری های کف کرده ام بندازش توی آب متعفن
تا جلز و ولز کنم
و اونوقت نفس راحتی بکش.
-------------------------
سرکوبی بر جسم شیشه ای.
چه هوس زده به سرم.
این لکه ها را موزون کنم
براشون ضرب بگیرم
باد بخونه
و من برقصم.
آخ که چه هوس زده به سرم
دوز داروهامو بالا ببرم
مغزمو معاف کنم
دستامو و این چرخه را بسوزونم
و خفه شم
ساکت شم
هوس کردم
باز چمدون بیخیالیمو باز کنم
تک و توکها را ازش در بیارم
بشورم و آویزوون کنم
دست دراز کنم طوطی همسایه را دار بزنم
قفسشو جارو کنم
توش اپرا بخونم
ریه هام هوس کردن متسع بشن
پاهام هوس دویدن دارن
و دستهام هوس چنگ زدن
این وسط فقط رگهامند که مثل قدیما هنوز خواب پارگی می بینن
و استخونام کلیک کلیک صدای رویاشونو در میارن
روحم هوس ارتفاعات بالای جو کرده
که با بقیه بادکنکا تنها باشه
جمع بشن٬ با باد برن
از اون بالا تف کنن
و چند متری بالاتر بترکن
هوس کردم
چند وقتی کارناوال نرم
توی اتاقم در پشت سرم نبندم
رو کاناپه عق نزنم
توی صورتم داد نزنم
به سوختگی هام دست نزنم
هوس کردم
چون هوسبازم.
هوس کردم
چون لعنتی...
----------------------
چی خنثی می کنه منو؟
بس نیست؟
این زیر که پازل نیست٬
اسباب بازی های دزدیه٬ هر تیکه اش از یکی.
پیچ خورده و زبر و معیوب.
سادومازوخیسم.
کیسه را بتکون
تا بفهمی جز همون صفتهایی که دیشب واست اسم بردم چیزی نمونده
ته کیسه سوراخ بود
جزییات با فریاد با مغز خودشونو به زمین کوبیدن
کشش سوراخ
خرده ریزهای تجملی را هم همون اول فراری داده بود
قلوه سنگهای درشت موندن
صفتهایی که حجیم تر از اون بودن که نادیده بگیریشون
خودخواهتر از اون بودن که بیرون بپرن
صفتهایی موندن که دیشب واست اسم بردم.