۱۰ سانتی متر پشت صورتم
با تموم قوا به پس سرم چسبیدم
و از اون دریچه های دور ٬ واقعیت های خبیث و کثافت هجوم میارن
و من توی خودانکاری فاصله دار٬ خودتو به مردن بزنو بازی می کنم
------------------------------------
اینجوری می شه که یه پاندول می شم که وسط این جمجمه آویزونه
دلم می خواد بگم « عجبا » اما عجبا که چی؟ پشت سرش چی بیاد..خودمم نمی دونم اگه خر مهره ها را تسبیحشون کنم چی می شه..شاید چیت باشه و برم بالاتر..تا بنگ سفتتر مغزم متلاشی بشه..یه جهش اساسی لازم داره از بیخ و بن...Molecular rearrangement ... یارو که سر صفحه کلیده داد می زنه می گه...اینا که همش خاموشه.. ولی اون باباهه بازم می خواد چراغو خاموش کنه بکپه..این چیزا زیادی اکسپرسیونیستیه..داد می زنن..باید نوارپیچشون کرد و منتظر نشست تا جوونه بزنن..پیله اشونو باز کنن..بالای خیس و چندش آورشونو دراز کنن و تخم بچه هاشونو توی مغز مرده ام بذارن..لارواشون راه بیوفتن کف سولکوس ها را جارو کنن..آخر سرم جنونمو رنگ بالهاشون کنن برن جفت گیری..منو نباتی بذارن..
بدیه ردیف تیر چراغ برقا اینه که هر بار سرکوفت گذشته ی کوفتیو بهت می زنن..قور قور..زمان سویساید آدم هر روز می رسه و می گذره..و می مانیم تا دگربار..
هیس..خفه خون بگیر...بذار ببینیم کجاش ترک خورده
گوشتو بذار همین گوشه ی زمین
ببین چطور صدای جیرجیرکت منو گول می زنه
-----------------------------------
دوست دارم قصه ی شوالیه ی آراگون و اژدهای سیاه شامالوث را تعریف کنم
سرگرم باشم..گول بخورم
اما نزدیکهای آخرش رکورد شماره ی ۲ گم می شه و گیر می کنم
اونوقت کلافه میان زمین و هوا تاب می خورم
و منو سرزنش می کنی
نه به جاش بیا این پشت ببین چطور چیزایی که به سختی می فهمم را ردیف کردم
ببین چطور همه چیز این کاکتوسا پژمرد
تا اون رف مسخره ی کثیف خالی یخ ببنده
هر چند که من اونجا نیستم
مثل عقایدم!!! شدم یه برچسب شرمگین پشت یه شیشه
فقط یه چیزو تو مغزت فرو کن
من دیوار به دیوار انگشتای یخ زدم وول می خورم
...با همون قدر فاصله
دیگه چی می خوای بگم؟ به قول خودت این تابعها متغیرهاشون مستقلند٬
حتی اگه همدیگه را قطع کنند
یا نمودارشون مطابق بشه
..منم خودم از خدامه از این همه چیز بیرون بتپم..اما آخرش بازم فرقی نمی کنه
ولش کن...بیا همون رف را انگشت بزن..پول بلیتتو نصفه بده برو
قصه ی شاهزاده ی آراگون و اژدهای شامالوث! بمونه واسه ی چال کردنم
هی..آروم..یواش..یواش
همش را با هم نریز...بذار زنده به گور شدنو حس کنم
نمی خوام باز یه جای کار بلنگه..حسابش را بکن..
..دستم بازه که انتخاب کنم...اما گزینه های چندانی نیست
تو کدومو ترجیح می دی؟ من همشو در موردم می پسندم
لافونتن جوون را چه طور می پسندی؟
نمی خوای این محتویات غیر قابل هضم را کمی واسم گاز بزنی؟
هی این کون گهی ٬ کاملا به چیزی که لیاقتشو داشته رسیده
من حرفی ندارم...تو هم که چاره ای نداشتی...بقیه هم راضی اند
مسلمه که سرنوشت اینو نخواست...من خواستم..که من این شدم
....................................................
از کم خوابیه؟..آره..باید یه زور دیگه زد..و بعد روح کثیفو به آرامش رسوند
من متقاضی شماره هشتصد و بیست و نه میلیارد و سیصد و بیست و سه هزار و نود و نه هستم
کلمه ی من را نپیچیدید؟ تکرار دیروزم منتظرمه...
....................................................
..صبح ...هیچی هم نمی خواد بگی...فقط لبخند بزن
یه قیاس ساده که شاید مقاله اش توی نیچر چاپ بشه
----------------------------------------------
هوار هوار سرم خراب می شه
در به دری پشت سرم کز می کنه
میون اون همه شلوغی چشمای خشمگین پشت گردنمو می سوزونن
و یواش از بین در بیرون می خزن
و من مبهوت با گردن آرتروزیا می مونیم
حرف بزن لعنتی ....اینی که من ندارم خیلی چیز سختی واست نباید باشه
اون پایین پایینا..بی مقدمه پرده ی آخرشو میارم پایین
- «یه جوری می لنگم..»
- «آره.. این جا تا اون جا جر خورده»
آخه از بین هر سال چند روز خاک گرفته اشو برام آوردن
چون از وقتی که گفتند الان تموم می شه خیلی گذشته
و هنوز اونجاش می سوزه..اونجاش بدجوری می سوزه
متورم و قرمز شده...چرک از سرش روونه
هنوز اونجاش کلیک کلیک می کشوندم به غیر قابل اجتنابم
اونوقت دیوونه وار می چرخم..سماطم فرو می ره تو گوشام
و آسمون دلنگ دلنگ رد می شه و یه دور دیگه می زنه
اونوقتا دستم دراز بود..بلندش می کردم و با انگشتام گل می گرفتمش
حالا اونه که رد می شه و با انگشتاش منو گل می گیره
- «آسون قل نخوردیم..با این که سرازیر بود»
- «کجا؟»
...اونجا وسط چراغا..که توی عکس پولاریدت محو شدن
---------------------------------------------------
خطهای آبستره ی من دوان دوان از پشت سرم میان
شاید که بهم برسن و سقلمه هاشونو تو پهلوهام فرو کنن
داشتن و بیم از دست دادن
از دست دادن و امید به دست اوردن؟!
نه بابا نداشتن و نخواستن
بیم باز از دست دادن
----------------------
این همه روزا را محکوم به نیمه مردگی کردن
این یارو تا شب با من میاد
و با هم کپه ی مرگمونو می ذاریم
دستمونو می ذاریم زیر کله ی لجنمالمون
و توی اون کاناپه ی گوده گذار خفه خون می گیریم
و صبحها باز وسط همون گند و کثافت بیدار می شیم
چون هنوز اصل بقای گند و کثافت برجاست
همونجور می تپیم توی محل رزرو شده مون
و روزمونو می گذرونیم
در حالیکه لاشه ی متعفنمونو
رو دوش می کشیم
لعنتی می گه «اگه قرار باشه به خاطر کارما برگردیم»
آره بر می گردیم تا باز شپش و مایت باشیم
باز خون بمکیم و باد کنیم
لعنتی می گه « مرد چشماتو ببند»
بدبخت خبر نداره
چشمام بسته است که اونجا وول می خوره
لعنتی می گه
هی می گه
و من می گم « لعنتی٬ خفه شو..صبح شد بذار کپه ی مرگمو بذارم»
و لعنتی می گه « آره..بخواب همه چیز بامدادان بهتر به نظر خواهد رسید»
..آره اگه تو خفه شی..
دراز می کشم و فرو می رم
بیشتر و بیشتر تا به عمق برسم
و شناور می مونم
آسمون با پنجه های بازش فرود میاد
از اون بالا خم می شن و بهم زل می زنن
پایین تر میان
تا لرزیدنمو ببینن
فرو می رم و قلتی می زنم٬
تسلیم می شم تا دستاشون لمسم کنه
معادلم با چشمای باز و موهای پلاستیکیش
حریص نگاهم می کنه
آغوششو باز می کنه و صدام می کنه
معذرت خواهی می کنم و چرخی می زنم
مثل اون خیلی قدیما٬ زمان فقط تپیدن
ناامید دم و دستگاهشونو دور می کنن
دور می شن تا نفرین کرختیم فرا نگیردشون
تا من باشم و گرمی سوزان پشت چشمام
که کم کم خفه ام می کنه
.............................
زندگی از نوع سوم اینجور می گذره
هذیون وار
give me a brief moment and then leave them to collapse
then you can bury me deep, mix me with rubble
crush me from within
slowly suffocate me
but first give me a brief moment
let me have a glance at what I desired what I ruined what I was deprived off
look at me
the gaps are gasping for air
opening wide
tearing apart
with black rotten soul oozing out of them
give me a brief moment
I shall burst as disgusting as you like
give me a brief moment out of this curse
I'll be back with my soul hanging from the altar
with my bones playing your favourite music
give me a brief moment
-------------------------------
مردن چه مسخره است
دیگه چیزی برای مردن نمونده
هر چیزی که می شد بپوسه٬ پوسیده
همه چیز مرده
حتی اون چیزایی که باید کرما می خوردن
یا اون چیزایی که باید فراموش می شدن
یه جوری شده که حتی نشانه های حیاتی هم به زور زنده ان
مردن چه مسخره و بی فایده است
به مسخرگی و بی فایدگی همین وضعیت کوفتی
.......... ...... ... .
اینه حکایت
آب مرده از نقطه ی تمایزم به بعد را پر کرده
نور مرده ی خسته٬ خاطراتمو می شکنه و از بینشون
آخرین قطرات رفتن را در میاره
توان اندکی که برای روز مبادایم بود
انسانهای مرده حکایت
حلقه می زنند و سرد٬ ساکت می مانند
نگاههای مرده مان٬ به هم گره می خورد
و نمودار توزیع نرمال تنفرشون عقده ای می شه
و سنگین آنها را فرو می برد
و من قدمهای ادامه دار سرخوردگی را بر می دارم
آن گوشه ی حکایت
مرگ چنگک به دست زمین را شخم می کشه
در حالیکه از مردنی که سالهاست دستش را بند کرده است٬ می گرید.
مرگ مزمن
----------------
زامبی
این منم
آغوشت را باز کن
بپذیرم تا بخیه هایمان را باز کنیم
و از این امتداد دردناک رها بشیم.
---------------
بابت junk mail ممنونم
---------------
توی قوطی جیغ بزنی
بالا بیاری
و درشو ببندی
و هر بار بیای
درشو باز کنی تا بوی تعفنش توی صورتت بزنه
و باز توش جیغ بزنی
بالا بیاری
و درشو ببندی
طنین قدمهات سرک می کشن
و منو بیدار می کنن
یاد وقتایی می افتم که آستینتو می کشیدم
بهت می گفتم می شه چند دقیقه تو باشم؟
قول می دم نفسهای مریضمو خفه کنم
روحمو دم در بکنم و آویزونش بکنم
بعد بشم تو و بعد دود بشم و برم تو چشم همه
یادته؟
حالا ببین منو
ببین بین آشغالا دفنم کردن
تا رستگار بشم ولی شاید باید
منو لوبکتومی می کردن
و منو با یه لبخند محو تو گلدون می کاشتن
تا پیچک رقصون بشم
و سنجاقکو می اوردن تا توی گوشم پچ پچ کنه
آها...طنینت داره بم می شه
باز از من با دهن کف کردم ترسیدی
باز داری می ری و اثر دوپلر رفتنت زنگ می زنه
نرو..
بیا ببین من چندتا خرت و پرت دارم
که وقتی که الجرنونو دفن کردی برای
فرزندان یتیمش اینا را ببری و بگی
اون فلانی که با فلانی نسبتی نداشت هم مرد
بیا و ژاکت مهاریمو سفت کن
بذار زجر بکشم تا تشخیصشون درست بشه
تا سادو مازوخیست با مانیک دپرشن مزمن
وقتی که گاز می گیره
سگ راضی و وفاداری باشه
بیا اینجا
و با پتکت توی سرم بزن
و بگو دیوونه خفه شو
و من هیستریک می خندم..
می خواستم حرف از آرمادیلو و پوسیدنش بزنم و این که چقدر هنوز آرمادیلوئه
اما توان یادآوری ندارم
نفسی واسه ناله های ممتد ندارم
نای چنگ زدن ندارم
درازکش روی شکمم توی این گه و کثافتا غوطه می خورم
و آرام راه پایین رو را شناور طی می کنیم
در حالیکه چشمام که به زور بازن
مثل یه سونار تموم پستی بلندی های راهو می کاون
و بدون اینکه درکشون کنن
فراموششون می کنن
می گه دست روی یه نقطه بذار
و داد بزن این منم
اما توان یادآوری ندارم
نا هم ندارم
جرات هم ندارم
نقطه ای هم ندارم
---------------------
صندلی های آمفی تاتر خالی اند
باز دروغ می گه
این بار تنهایی و مریض وار
«صندلی داغ برای بستنی داغ»
ریه هام اوردوز شدن
از این همه صعود از این همه عروج
نمی خوام به این تشنج گاه بیام
تصویرم تو وحشی گری این فریاد دراز می شه
کریه می شه و جیغ می کشه
اما می رن و به ناچار به درون هل داده می شم
------------------------------------------------
دلخوشکنکا را یکی یکی باد کردیم
و ترکوندیم
و تموم شدن
و تموم شدیم
بدجوری شانس اوردی
این من٬ مخمصه
جاده ی لگدکوبه
----------------------
لعنت
اون کوفتی٬ گه باید از درز دیوونه خونش فرار می کرد
و اون پریشون دیوونه ی کم عقل دیگه باید پیداش می کرد
تا من از پسشون بدوم
این تباهی
این گندکاری
کاش موجود بودی
پیدات می کردم
و با این نفرینت خفه ات می کردم
لعنتی
لعنتی
لعنتی
می شنوی؟؟؟؟؟؟؟
اگه قبل از اینکه اشباع شدگیم فرا بگیرتم پیدات بکنم
اونوقت قسم می خورم با هم به درک واصل می شیم
delusionally perfect? huh
I am Saturated with it
this sick satisfaction has filled my every cavity
it has explored me through out
I am left wandering in mid air
with slow pains crouching through me
getting me as high as the tide of my sickness carries me
getting me as low as I am ever
I am a wanderer, prophet of pigs within me
شکست
و فراگرفته شدم
و دور تا دورم از نفسهای چرکینم خالی شد
هویت خاک گرفته و متعفنم
را به بازوم بستم
تا در کم عمقی ام تقلا کنم
دست و پا زدم
تظاهر کردم
خندیدم
بخشیدم
تلنبار شدم
و کمرنگ عبور کردم
-----خلق می خندند
برای زودتر خلاص شدن
گاوبندی کردم
و لو رفتم
حال بدرقه ی رفتنشان می شوم
با چشمای ورقلمبیده
التماسهای هق هق وار نفسام
و به هم فشردگی معیوب صورتم
-----و خلق می خندند
آخرین چمدان به دست آویزوون صفم
با بند نافی که سر اولین درخت گیر کرده است
و تاب می خورم
نفرین وار صدا می کنم
نخهای اشتباه را می کشم
و عروسک خیمه شب بازی ام
در اخمش گره می خورد
-----و خلق می خندند
دستانم را باز می کنم و می بندم
تلاش می کنم مرده ای باشم
آویزون میون کوچ کلاغها
زیر دندانهایم دندانهایش صدا می کنند
بیدارم می کند
و می مانیم
تا دگر بار
-----و خلق می خندند
تکه های بی ربط
را می چینم و روشنش می کنم
پشتش می شینم و تا اوج یاوه گویی بی ربط می چرخم
هزارپای من
برویم
برو
------
چه می کنمم را می خارانم
و از گوشه کنارهایش سرک می کشم
آنان که کشان کشان من را به سر دیوار بردند
صبر نکردند تا پریدنم را تماشا کنند
این گوشه در آن همه چیز مغلوبه شده
همه چیز بی تقلا به دوران افتاده است
و تنها دریچه٬ گناهان کهنه اند که دیگه نخ نما شده ان
-------------------------------
صفحات را پر می کنم و دور می ریزم
تا با آنها هیولاهای تقلید شده ی ذهنم
را شستشو دهم.