فردا روز موعوده..وقتش رسیده..فردا همه چی معلوم می شه...و مستقل از نتیجه اش...مستقل از اتفاقی که فردا میوفته این آخرین پسته...

یک سال گذشت...و راستشو بخوای...افتضاح بود...خیلی افتضاح..اما گذشت..باز قد کشیدم و از درجه ی دیوار بالاتر رفتم..و می دونی..اثراتش باقی موند...اسکار خودزنی ها......بوی تعفنش...روحم که فقط تو شیشه فرمالین تونسته لبخندشو حفظ کنه...و جسم در هم شکسته..اما گذشت..و منتظر می مونم برای عدم قطعیت فردا...

..نمی دونم ..اما شاید باید تشکر کنم...کلیشه ای تمومش می کنم...ممنون...از کی و چی و برای چی؟...شاید باید گله کنم...نمی دونم..اما راستش خیلی مهم نیست..آخرش همه این حرفا توفیری نمی کنن...نبایدم بکنن...هیچ وقت نمی کردن...

........فقط دلم می خواد به آریستا بابا یه چیزی بگم...آغوشتو باز کن و بپذیرم...

...و این آخرش بود...خداحافظ

نظرات 5 + ارسال نظر
آننون سولجریوس دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:03 ب.ظ

کاش آدرس روزنامه ای چیزیو هم میدادی وقایع رو دنبال میکردم . این اتفاقا یه ناظر هم احتیاج داشت . همونطور که مال من داشت . یا مال دیمونیوس یا همه مون . نامردی نکردی رفیق ؟ ته طنابو میبستی یه جا حد اقل . حالا بیام اینجا و به جا تو کیو ببینم ؟ ته ول طنابو ؟ یا تره فرنگی سست ریشه که رشته ی موعود بندش شده ؟ یا شاید بز جویده باشه هر چی مدرک و نامدرک بود و نبود . یا شاید ماشین زد مردم . اونجا . نرسیده به ولنتاین سیتی موعود . اینم کلیشه ایش . دیگه چی میخوای ؟ آها ... راهم نشونت دادم !

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:44 ب.ظ

عزیز جون//چی شد؟//باز ناروی زمونه خوردی؟//باز سرت اومد؟//هر چند حقته//بازی خودته

آننون سولجریوس شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:59 ب.ظ

ساقیا آمدن عید ... کجاهایی ؟ دلمون تنگ شد دم عیدی . بهونه دستمون گرفتیم رسیدیم خدمتتون . خوبی ؟

آننون سولجریوس یکشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:08 ب.ظ

قضیه آدمی بود به اسم « حقیقت بنیادین » یا اینکه من این اسمو روش گذاشتم و اسم حقیقی ش رو آننون سو... میگفتن یا یه همچین چیزی . این آدم در خلال کلیک های متمادی و صد البته کسل کننده در حالیکه خواهر دنیا رو فحش میداد و هر کیو که میدید حرومزاده قلمداد میکرد و صفحه رو میبست و در عین حال علاقه ای ناخودآگاه به web-khod azaari داشت ، سر از اینجا در آورد و شاید میخواست بگوید که : اینجا از گند و کثافتی که میگفتی خبری نیست . هر چه هست گل و بلبل و سیزده به در و صد البته مخیله ی به خون نشسته ی نوابغی چون همین یارو حقیقت بنیادین است که ... که چی ؟ حقیقت بنیادینی که جهت تسمیه برگزیدم گنگ تر و خفه تر از اینهاست . بیایند ببرند او را باشد که راحت گردد . ارادتمند : جملات انتهایی کلیشه ی انحصاری من بود . هو ا گود تایم مای واندرفول پال .

آننون سولجریوس چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:57 ب.ظ

اونا عجیبن و من خیلی تو میخ شون رفتم : هیچکس پژمرده شدن گلهای هرگز فراموشم نکن رو نمیبینه . اونا اوایل بهار خود بخود غیب میشن و تا اواخر زمستون سال آینده خبری ازشون نمیاد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد