پایینم..پایین ژاکت مهاریم...گندله ی خاطراتمونو دارم شکل می دم..هیچ وقت بهت نگفتم..گمونم هیچ وقت انقدر مکث بزرگی پیش نیومد..می دونی خیلی دلم می خواست بگم «چه مهم؟» ..بگم و عواقبشو بپذیرم...باز مریضیم بالا زده..انقدر که از چشام سر ریز شده..و این لهم می کنه..چون انقدر تموم انرژیمو صرف پریدن وسط این حلقه کردم که یه بار دیگه را دووم نمیارم...شایدم اوردم..طبیعت پستی که واسه بقا له له می زنه...و یه جوری که نمی دونم چه جوری باز می مونم..در حالی که قاعدتاْ...علمی..نباید بشه...مرید لحظه های اشتباهم...مکانهای اشتباه..به غبطه هام سروری می کنم....مسخره اس اما روح بینوای کثیفی که این بندو پاره کرد من بودم..بیخیال..باز می گذرم...مثل هر بار..و  تاج سرکوفت تازه ای می دم واسم بسازن..و قسم به هر جا نه بدتر آریستا بابا..این چیزا همش خیلی سطحیه..نازک و بی اهمیت..زندگی چند من یه غاز..با مزخرفات ده خروار یه زار..  

نظرات 2 + ارسال نظر
UnKnown Soldier چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:23 ق.ظ

فنر این دسته خلبانی - که یه روزی در نوع خودش بی نظیر بود - و این روح رو هدایت میکرد به فاک رفته و الان فقط اون دکمه ی بمب اندازش کار میکنه . مالیات که نداره ، ما هم میندازیم . اون وقت از برفی که رو زمین نشسته میخوام که فتیله ی زپلین ها رو خاموش کنه ، محض خود-خیط-کننده-گری .

UnKnown Soldier چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:26 ق.ظ

بزرگان تو سطح خفه میشن ، میدونی ؟ ... اون وقتی که عمق رو تو سطح چال میکنن و بعدش میان ببینن چقده محموله رو کرم خورده . تراژدی یه یا کمدی یا فیکشن اون وقتی که با استخونای لخت خودشون طرف میشن ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد