..هی سر دسته این کاغذا را تیربارون کن واسم ... این گلوله های خاکستری نیمه جون..رقص دیوانه وار معیوبشون...زندگی پیچ دار و پر..که تهوعش فقط پشت کاهش رفلکسم گیر کرده..ای لعنت حرف از چیه؟ این دری وریا بدهی به کیه؟
دست سردم ترک می خوره.. ذهنم تک بعدی اتساع پیدا می کنه..تک مقوله ی لجن آلودشو باد می کنه..بادبان نزولش می کنه...یک میلیون سلول در روز..نرخ بی حساب کتاب....خواب می بینم که باز سردمه..باز ننه یاگا و آریستا بابا زندگی کثافتمو بار گذاشتن..که باز اون تک احتمال مرعوبو منت گردنم کنن و ولم کنن تو این گه دونی..و من باز میام چون عاشق حماقتم...دوست دارم احمق باشم..جون می دم واسه این که کاسه ی جمجمه امو که واسه علم و دانش کلاغا باز می کنن، یه بیلخ بشون نشون بدم...خوابم که نبینم باز آدرسم همینه..همین جا زیر همین اندازه کثافت پیدام می کنی..هی..لعنت..لعنت به همه چیز این دستای لرزونم..