این ضجه مخاطب می خواد..هر چی این چرخو می چرخم..باز سر می رسه و سوزنش گیر می کنه..فقط این بند و بساط بزرگتر می شه..و گردش ستایشگرایانه دیرتر به سر می رسه..دیرتر و سنگین تر..و نه عمیق تر..که این قوطی پر شده..و فقط لغزش روی لبه های نا صاف نا منظم می مونه..آدم تو خواستناش خودشو وسط می ذاره..می شوره و به حراج می ذاره..و از بین این همه عضو بو گندو دستشه که بیرون می مونه.. مگه تو این سرداب چه می شه کرد؟ شوکران کوفتی..انقدر ناخالصی داره که فقط نیم نگاه دردناکی از به هم درنوردیدگیمو عق می زنم..همه چیزو می شه تویه خط خلاصه کرد..یه برش تمیز کوتاه..اما تموم نمی شه..چوب خطمون هنوز جا داره.. و اینا اگه از سبک سریم نیست نمی دونم از چیه..و شاید فرصت برسه..فعلا که تو این قمار دستمو رو کردم..شرطمو باختم و منتظر ترحم موجود ناشناخته گاه ناپدیداری نشستم..به همین پستی..روی سطح این همه کثافت..C'est moi...C'est moi