کشیدنش کافیه

از جایگاه رفیعت پایین بیا و چله ی این کمونو رها کن

قدم که می خوای بزنی

دنبال سیگنالهای این گوی شناور بیا

unplug it, unplug

بذار از بیب بیب فراتر بره...به سکوتش برسه

از گوشه ی سوراخ سد مغزی خونیم اشباعم کن

قبل از این که سیل راه بیوفته

قبل از این که فرصت کنم باز صفحه های پرونده ی کوفتیمو نشونت بدم...

قبل از الان..خیلی وقت پیش...خیلی وقت پیش..

-------------------------

هی مرد...

مریضیم...خشکیدیم توی مه گرفتگیمون..

شکوائیه امو دست به دست بچرخون..

بیا دم گوشم نجوا کن..بگو

" the enzymes have decided, thus we shall be"

بگو تا باورت کنم.........

نظرات 4 + ارسال نظر
خود لعنتیم شنبه 12 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:39 ب.ظ

امتداد این ماندن سخت کوتاه امده است..
از این ابدیت معافم کن

[ بدون نام ] یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:33 ب.ظ

خیلی بدهکار می شدم؟ هان؟
واقعا خیلی سخت بود؟
لعنتی
لعنتی
لعنتی
لعنتی

ََUnKnown Soldier دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:51 ق.ظ http://unknownsoldier1984.blogspot.com

هی ، اومده بودم دعوا مرافعه که من چه جوری تمام این مدت که نبودمو اینجا بخونم که دیدم آرشیو بندی کردی . پسر من میتونم بت بطور ریاضی ثابت کنم که ابدیتی وجود نداره . پایه باش معاف کن خودتو .

UnKnown Soldier دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:54 ق.ظ

آریستا بابا چطوراس ؟ نمرده هنوز ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد