سر کلافه ی این دیوانگی را بگیر

و بچرخ و بچرخ تا من  از بینش بیرون بپرم

با باد برم و نیم چرخی بزنم و بالا برم

جایی که ریه هام جبابهای حریصی بشن که هوای رقیقو ببلعن

جایی که  از فشار درونیم بترکم

جایی که این هزار برج و باروی  دور تکه پاره هام از ترس داد بکشن

که قطره های سیاهم روی سر زائرین معبد دیوانگی ام بباره

سر کلافه امو بگیر

 گره کورهامو دستم بده

و بعد بچرخ

..فشارم بده..

بپیچونم...

تا قطره ی چرکین بودنم بیرون بیاد و جز سیاهی اش بقیه اش بخار بشه. 

........................................

تکه های حصارکشی شده ام زیاد شدند

انقدر که دست به دست هم دادند

و منو دوره کردند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد