راوی صفحه های رجیستری را ورق زد و گفت
«خونه ی ورق رو متقارن ساختم
و زیرش آروم٬ گذشتن زوزه ها را تسبیح انداختم
دم در فرش قرمز بید خورده پهن کردم
تابلوی چاله چوله ها و دست اندازها را خوش آمدید کردم...
و موندم با غریبه دوردست..
..و موندم تا روزی که اوردوز کنم..
تا روزی که کفاره ی زیر جلد زیستنمو داده باشم..»