دو صد چند بار. سالی که چنین بگذشت. دو صد چندباره.
زخمها قانقاریا شدن. پوست پوست ورق خوردن و کهن شدن.
دردشون خماری موج دار بودنم شد.
فریاد و آهشون..فرافکنی بودارم.
...می نویسم « دچار دگربارگی شده ام»
آریستا بابا لباس گروهبانی به تن٬ دیوارمو متر می کنه
می دونم که فردا بعد من می گه « طول جوخه اش از طول دیوارش بیشتر بود»
کاش لاقل توی اوج مارش وقتی که ریتمش با بادش می خوند
منو به اهتزاز در اورده بود.
..دو صد چندباره...سالیانی که چنین بگذشت...دوصد چندباره
طول جوخه اش از طول دیوارش بیشتر بود
محشره
خیلی جالب بود...خیلی خیلی ی ی ی ...موفق باشی....