دو صد چند بار. سالی که چنین بگذشت. دو صد چندباره.

زخمها قانقاریا شدن. پوست پوست ورق خوردن و کهن شدن.

دردشون خماری موج دار بودنم شد.

فریاد و آهشون..فرافکنی بودارم.

...می نویسم « دچار دگربارگی شده ام»

آریستا بابا لباس گروهبانی به تن٬ دیوارمو متر می کنه

می دونم که فردا بعد من می گه « طول جوخه اش از طول دیوارش بیشتر بود»

کاش لاقل توی اوج مارش وقتی که ریتمش با بادش می خوند

منو به اهتزاز در اورده بود.

..دو صد چندباره...سالیانی که چنین بگذشت...دوصد چندباره

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ه.ناپیدا یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 06:39 ب.ظ http://zangar.blogsky.com

طول جوخه اش از طول دیوارش بیشتر بود
محشره

سوزان دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:18 ب.ظ http://punishemnt.blogfa.com

خیلی جالب بود...خیلی خیلی ی ی ی ...موفق باشی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد