یاد اون نگاهه که به سختی
از شیشه ی عقب ماشینه
به دور شدن زل می زنه
تته پته ی اون کله پوکه ی بزرگ که
سایه اش خیلی کوچیک بود
اون که توی چاله ی پر از لجن
با سنگای دزدی باهاش سد می ساختیم
سگ دو از صبح تا بوق سگ
این جوری پشت سر زندگیم له له می زنم
اینجوری وقت لیسیدن زمختیم
ترجیح می دم بقچه ی گل گلی سنگینو باز کنم
از توش تیکه پاره های کپک زده را در بیاریم
و با لکه های سالمش بازی کنم
انقدر که اشکمو در بیاره
که تاول رفتنام بترکه
تا باز برم
تا این عقده باز چرکش سرازیر بشه
به چرک می نشیند خنده
....
عالی بود ،موفق باشی