داشتن و بیم از دست دادن
از دست دادن و امید به دست اوردن؟!
نه بابا نداشتن و نخواستن
بیم باز از دست دادن
----------------------
این همه روزا را محکوم به نیمه مردگی کردن
این یارو تا شب با من میاد
و با هم کپه ی مرگمونو می ذاریم
دستمونو می ذاریم زیر کله ی لجنمالمون
 و توی اون کاناپه ی گوده گذار خفه خون می گیریم
و صبحها باز وسط همون گند و کثافت بیدار می شیم
چون هنوز اصل بقای گند و کثافت برجاست
همونجور می تپیم توی محل رزرو شده مون
و روزمونو می گذرونیم
در حالیکه لاشه ی متعفنمونو
رو دوش می کشیم

لعنتی می گه «اگه قرار باشه به خاطر کارما برگردیم»
آره بر می گردیم تا باز شپش و مایت باشیم
باز خون بمکیم و باد کنیم
لعنتی می گه « مرد چشماتو ببند»
بدبخت خبر نداره
چشمام بسته است که اونجا وول می خوره
لعنتی می گه
هی می گه
و من می گم « لعنتی٬ خفه شو..صبح شد بذار کپه ی مرگمو بذارم»
و لعنتی می گه « آره..بخواب همه چیز بامدادان بهتر به نظر خواهد رسید»
..آره اگه تو خفه شی..

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 7 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:28 ب.ظ http://shekoohi.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی داری
معلومه که داری به خودت فشار می آری تا وبلاگ خوبی داشته باشی
ما را هم قابل بدون وبه ما هم سر بزن
مرسی
مدیریت وبلاگ کامپیوتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد