دراز می کشم و فرو می رم
بیشتر و بیشتر تا به عمق برسم
و شناور می مونم
آسمون با پنجه های بازش فرود میاد
از اون بالا خم می شن و بهم زل می زنن
پایین تر میان
تا لرزیدنمو ببینن
فرو می رم و قلتی می زنم٬
تسلیم می شم تا دستاشون لمسم کنه
معادلم با چشمای باز و موهای پلاستیکیش
حریص نگاهم می کنه
آغوششو باز می کنه و صدام می کنه
معذرت خواهی می کنم و چرخی می زنم
مثل اون خیلی قدیما٬ زمان فقط تپیدن
ناامید دم و دستگاهشونو دور می کنن
 دور می شن تا نفرین کرختیم فرا نگیردشون
تا من باشم و گرمی سوزان پشت چشمام
که کم کم خفه ام می کنه
.............................
زندگی از نوع سوم اینجور می گذره
هذیون وار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد