انقدر عق بزنم تا درشو بذارم
امعا و احشای مچاله امو گلوله کنم
توی صورتشون تف کنم
کشون کشون این بار سنگینو دنبالم می کشم
تا اون مادر قحبه ها از توش کش برن
ولی سبک نمی شه
لبه اونجا تلو تلو می خورم و شرم بچگی هام یادم میاد
سرخ می شم و سرمو اون زیر بیشتر فرو می کنم
در حالی که همه جام بو می ده
چشمای باباغوری آویزون گردن می کشن
خوب نیگا می کنن و سر کوفت می زنن
سایکونروزیز من میشه درد پهلوم و بالا میاد
یه جوری گولم می زنه تا بدبختتر از همیشه خودمو تصور کنم
و وسط اون بدبختی ها مطالبات نیمه کاره
کف زمین پخش میشند و دهن کجی می کنند
و من رد نشخوار چرندیاتشو دنبال می کنم
دهنمو می جنبونم و می ذارم آب از لب و لوچه ام آویزون باشه
آریستو بابای زپرتی٬ در حالیکه ماتحتشو می خارونه
با صدای نکره اش بدبختیا را آواز می کنه
دوره میوفته و طاعون نکبتیشو منتشر می کنه
تا اون با اکراه بیاد دم پنجره
از دیدنمون تلاطم می گیره و قبل از این که بتونه تهوعشو قورت بده
دریا زده می شه
موج گم شدگی ما را هم فرا می گیره و من مزه ی
معده ی شستشو داده شو که باد توی صورتم می پاشه حس می کنم
مزه ی اون قرصهای تاریخ گذشته که با الکل داده بود بالا
که مجبور نشه مثل هر روز کوفتیش خودشو حراج کنه
سگه پرواز کنان می رسه٬ واق واقی می کنه
و از اونجاش تباهی صحنه هایی که توی خیابون دیده بهمون می پاشه
بدبوتر از همیشه از هم می پاشیم و خرده پاره هامون را اگر لگد مال نشده باشن
جمع می کنیم و توی بقچهه می تپونیم
سرم اوج می گیره و باد می کنه و بعد سوت کشون خالی می شه
تا یه بادکنک سوراخ تفی بشه با نقاشی های اون دینامیته
خال خال های زرد جلوی چشمم میاد و همش بامزه می شه
می خندم و اون بدجور نیگام می کنه چون سر اسب اشتباهی شرط بسته بود
سر اون لعنتی که جنازه اش زیر اون فوت فوتکا که تنها خاطره ی محوش بود گم شد
از اونا که بزرگشو توی شیشه می کرد به عنوان قلب تپنده بهش غالب می کرد
از اونا که یخ زده بود
اینجوری می شه که سیرک میریم نمی خندیم چون دلقکش ماییم
و اگه اون قارقارک نبود که گاهی عذابو بهش زنجیر کنیم و تند بریم و تند بریم و تند بریم
خیلی زودتر از این بند ژاکت مهاری منو بسته بودن
سادیسمم سمفونی می زنه٬ بهم می گن از اون ماجراهاشم بگم
از لحظه هایی که یه چیزایی صادقانه جلوم می لرزیدن
و درون من خون با اشاره پاراسمپاتیکی به جریان میوفتاد تا هر گهی می گه
یارو آدم بود..مثل سگ دروغ بگه یا از بس نزدیک این حلقه نیومده
منو نشناخته
می خوای مطمئن باشی که جای من حالا حالا ها بو می ده؟
خوب چشماتو باز کن ببین کجا داشت شنا می کرد..ازش بپرس
وقتی که تار می دید چه غلطی کرد..
بسه؟ نه صبر کن تا کلونم را هم واست بالا میارم
نفس به شماره میوفته اما می شمره لعنتی هی می شمره و نبض جهنده اوج می گیره
اون چهار متر کوفتیه اون رویا یادته..تنها صحنه ی خیس بهشت
که از زور خیسی و سرما وضعیت کوفتیمو پشت سرم می ذاشتم
یادمه اون گاهی ها را ...اون میلهه...دایره های توی دیوار
و من از بس همه عیبی داشتم از پنجره طبقه سوم بیرونو نیگا می کردم
گهش بگیره..در و دکون و بساط اون بنجلا را جمع کرد
آریستا بابا نصفشو گذاشت رو دوشش و با دوچرخه اش تلق تلق میدونو دور زد
و نصفشو گذاشت رو دوشم تا مقلدانه از سلون و دموکلیتوس بگم
تا تموم که شد یه جفت گوی سیاه باشم که با اکراه از سوراخ سیاه کوچیکش میاد بیرون
و با اکراه توش بر میگرده..کف زمین غلط می زنه و مریضوار و ملتمسانه
هر چیزی که بالای سرشه را می بلعه..انقدر قلت می زنه تا
گرد و خاک پاهاشون و رد کفشایی که آدماشونو داد می زدن
توی سوراخش هلش بدن و سوراخه بچرخه و محو بشه
و اون صداهای توی مغزم که مصرانه می خوان برن
اگه بمونن ضرر کردن ..آره بابا حتی اونا..