.......... ...... ... .
اینه حکایت
آب مرده از نقطه ی تمایزم به بعد را پر کرده
نور مرده ی خسته٬ خاطراتمو می شکنه و از بینشون
آخرین قطرات رفتن را در میاره
توان اندکی که برای روز مبادایم بود
انسانهای مرده حکایت
حلقه می زنند و سرد٬ ساکت می مانند
نگاههای مرده مان٬ به هم گره می خورد
و نمودار توزیع نرمال تنفرشون عقده ای می شه
و سنگین آنها را فرو می برد
و من قدمهای ادامه دار سرخوردگی را بر می دارم
آن گوشه ی حکایت
مرگ چنگک به دست زمین را شخم می کشه
در حالیکه از مردنی که سالهاست دستش را بند کرده است٬ می گرید.
مرگ مزمن
----------------
زامبی
این منم
آغوشت را باز کن
بپذیرم تا بخیه هایمان را باز کنیم
و از این امتداد دردناک رها بشیم.
---------------
بابت junk mail ممنونم
---------------
توی قوطی جیغ بزنی
بالا بیاری
و درشو ببندی
و هر بار بیای
درشو باز کنی تا بوی تعفنش توی صورتت بزنه
و باز توش جیغ بزنی
بالا بیاری
و درشو ببندی
داد؟
فرياد؟
داد؟
فرياد؟
داد؟
فرياد؟
داد؟
فرياد؟
داد؟
فرياد؟
در هم شکستم