طنین قدمهات سرک می کشن
و منو بیدار می کنن
یاد وقتایی می افتم که آستینتو می کشیدم
بهت می گفتم می شه چند دقیقه تو باشم؟
قول می دم نفسهای مریضمو خفه کنم
روحمو دم در بکنم و آویزونش بکنم
بعد بشم تو و بعد دود بشم و برم تو چشم همه
یادته؟
حالا ببین منو
ببین بین آشغالا دفنم کردن
تا رستگار بشم ولی شاید باید
منو لوبکتومی می کردن
 و منو با یه لبخند محو تو گلدون می کاشتن
تا پیچک رقصون بشم
و سنجاقکو می اوردن تا توی گوشم پچ پچ کنه

آها...طنینت داره بم می شه
باز از من با دهن کف کردم ترسیدی
باز داری می ری و اثر دوپلر رفتنت زنگ می زنه
نرو..
بیا ببین من چندتا خرت و پرت دارم
که وقتی که الجرنونو دفن کردی  برای
فرزندان یتیمش اینا را ببری و بگی
اون فلانی که با فلانی نسبتی نداشت هم مرد

بیا و ژاکت مهاریمو سفت کن
بذار زجر بکشم تا تشخیصشون درست بشه
تا سادو مازوخیست با  مانیک دپرشن مزمن
وقتی که گاز می گیره
سگ راضی و وفاداری باشه

بیا اینجا
 و با پتکت توی سرم بزن
و بگو دیوونه خفه شو
و من هیستریک می خندم..

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:03 ب.ظ

چرا نصيب ما اينگونه بود؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد