مه سرد خندون اومد
و زمینه را مساعد کرد
تا نقطه های نورانی
به خاطراتم تجاوز کنند
توی شب آخرین یخبندون
من از آنتن رادیویی اون بالا
آویزون شدم
و تاریکی مرا در آغوش کشید
و پرسید:
- « گرمته؟»
- « گرممه پدرسگ»
فرزندان پژه دوره ام کردند
و پرسیدند:
- « گرمته؟»
- «گرممه پدرسگها»
ستاره ی عشوه گر لعنتی چشمکی زد
و پرسید:
- «گرمته؟»
- «گرممه پدرسگ»
اون شب فقط
خاک یخ زده نپرسید٬
چاله ای که کنده بودم
درست به قلبش زده بود.